چه می کنه این اشک!!!!
01 آبان 1391 توسط نبیان
دیگر حتی تماشای غروب خورشید هم روی پشت بام مرا نمی رهاند ، شاد ترین ترانه های مادر زیر گوشم هم با من سازگار نیست . چشمان خسته و صبور من به دنبال خلوتی می گردند که چشمه سربسته خود را بگشایند تا مزارع گونه ام آبیاری شوند . آه ، دلتنگ که می شوم بلور شفاف و شور اشک تنها چاره ساز است ؛ اشک مثل آبی است بر آتش گر گرفته درون من که قلب سوزانم را التیام می بخشد . همچون نمک بر زخمی چرکین ؛می سوزاند اما شفا بخش است .خوشحال هم که هستم دیگر حتی بلندترین و طولانی ترین خنده ها هم گویای شادی ام نیست . دیگر حتی فریاد بر بلندترین قله شهر هم راضی ام نمی کند ، باز چشمان خسته و صبور من به دنبال خلوتی می گردند تا سدی را بگشایند که علفزار گونه ام را سیل ببرد .آه ! خوشحال که هستم بلور شفاف و شور اشک تنها چاره ساز است . اشک مثل هیزمی است که شعله شادی ام را افزون تر می کند . عجیب است هنگامی که می گریم با یک تیر دو نشان می زنم.
صفحات: 1· 2